Sunday 13 February 2011

آزادی



در به در، میجوید درهر کرانه، افکار من، واژه ای را که در خوار باشد برای تو
این من ِ در من
عاشقانه در صید تو است
*
در بند طلسمی جادوئی، تا ابد جاری


*
دربند در حصار ِ ضحاک ْ در سیاه چال ِ کهریزک ْ در اوین، در یوق


من
این من ِ در من تو را میجوید
با هر واژه که در خوار مدیحه ات باشد، حتی با حرفه ای بر سر دار، آخرین کلام
گاه در بیدادگاه قرون وسطی
و گاه
در غیاب روزی خوش
*
سیر‌ ِ صیال‌ و قریبانه‌ء با تو بودن
قنودن در تو در فضا یی نه در فرض ِ اندیشه
نه در بهشت مجاز
که
در پسکوچه ها
در آوای ِ خوش سرود
در خلوت‌


و
در کوچه و بازار
*
آذادی


دامون
٢٤ بهمن ١٣٨
٩

Sunday 6 February 2011

در باور ِ حضور



در یاد نیست خاطره ای به این سبک ِ ملتهب ْحتی در داستانی از هزار شب ِ بُغرنج
و ْ در خاطرهء فردايی دور یا نزدیک
در باور ْ گويی من ْ بُریده ام از خود ْ نا آشنا به کسی
*
تو ْ در زار ِ شب‌ ِ تنگ ْ در گیر و دار بودن باقی ْ در مخمسه ای جاری
از ستونی به ستونی
*
آمال آرزو ْ بر تنگآب این رودخانهء ماسیده در خویش ْ چون مرکبی پس مانده از گله ای خوشبخت
در شوره زاری
که در آن، نمیروید بُنی از نهان ِ دانه ای
محض ِ توشه ء موری ْ یاکه قوت پرنده ای
و در آن حتی ْ اثری از چشم بسته فرشته ای ْ با ترازوی عدالت هم
*
*
*
آمال آرزو‌ ْ در گل و لای‌ ْ چون مرکبی که خود پندار توانی


دامون

یکشنبه ١٤ بهمن١٣٨٩

Wednesday 2 February 2011

انفجار









آنسان که دیده به گرماگرم
این معرکه
مینگرد
هر جانب این بندر کهنه را آهیست
وهر آه را ناله ای به دنبال
وهر نهیب را نهیبی دیگر
حکایتِ
دندان در مقابل دندان
چشم در مقابل چشم
وتو حتی
در ماهواره ات تصویر توانی کرد
شرارهء این پشته ها را
که میسوزد به ناگاه
در روشنیِ روز
*
*
*
ما به انفجار نزدیکیم، به
گفتهء
دیگر

دامون
١٧/فوریه/٢٠٠٩