Sunday 16 January 2011

آزادی






هنوز سردی در رگ تاک خلوص شراب را به تُرشاب قوره در چالش است
و بهار
گر گرفته در ادراک

به اطوار میرقصد
چونان لمیدن در کنار آتش داغ


*
نشسته در کنار حضور، در شکوه کاذب طوفان
تداومی که باخته رنگش را
به گرگ و میش سحری نوشته در کتابها


*
عشق رنگی دارد
به بی رنگی کالبد ما
کفن شده در غباری از درد که جستجو دارد
حقیقت را به حد مجاز


*
در مُخیله
دست نیاز کوتاه است
ز نخل اندیشه

که شحد خواهشش شیرینتر از آرزوست، حتی ز درد‌ ِ آذادی




دامون

یکشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۹

Monday 10 January 2011

کدامین دست






کدامین دست
قلم زد
این سراط مستقیم را
در مسیر راهوارهء من
که هرچه مینگرم
حاضر ش را
در این تُهی نمی یابم


دامون

دی ماه ٨٩

Tuesday 4 January 2011

درمیان




در میان ِ امروز به فردا شاید، دو درخت است، که از انبوه بیشه،‌ هنوز مانده به جای
یکی این درخت خُشکیده و عبوس ِ حیاط آدم ها ست
که در تُندر بی رحم تبر مجالی را در حیطه حائض نیست
و دیگر آن
درخت مغموم و عور ِ تن ِ ماست، که

شاخ برگش نیست، در خزان پائیزی
برگ انجیری هم
برای ِ پوشیدن



دامون

سه شنبه/٠٦/بهمن/١٣٨٩

Sunday 2 January 2011

در گونه





همچو ابر میباری، در بارز بودن

در مغاک این فرسوده تاکستان که خواب ِ اجبار است
تو سرفراز از شکوه میباری
ببار، ابر باران زا
ای طلوع رُستن ها



دامون
یکشنبه دوازدهم دی