Thursday 15 August 2013

آزادی



میخوانمت هر روز، مثل روزنامه هر صبح، مثل کتاب و هر لحظه ء ممکن
ترسم از این، که تمام شوی
من در تو مثل ماهی در آب، مثل ریشه در خاک،  تشنه تو همیشه
ترسم ازاین، که تمام شوی
و من 
در سایه هیچ درختی نباشم، حتی برای مرور به روزنامه های صبح
یا هر لحظه ء ممکن



دامون

15/08/13

Saturday 10 August 2013

ژ در زبان پارسی مثل پ






حضرت مقدم الممالک بالای صندلی نشسته بود، اطراف صندلی از چپ به راست روی مُخته ها ی اطراف پر بود از آدمهای قد و نیم قد، هر کدامشان دستمال های نازکی از جنس ابریشم و حریر را در دستهاشون گرفته بودند و از دور و نزدیک برای پاک کردن و پرتاخت نعلین های مقدم الممالک به هم نشون میدادن، یک طوری با نشون دادن دستمالهاشون به هم، ضرافت دستمالهاشون و به رخ هم میکشیدند.
 گوش تا گوش دستمال بدست. مقدمالممالک با انداختن بادی داخل خرخرش صدایی مثل صاف کردن سینه از خودش در آورد و با همان حال تُف غلیظی که از سینه اش در آورده بود را دو باره بلعید و باسنشو از یکطرف صندلی به طرف دیگر تکان داد. جمعیت در سکوت نشسته با فرستادن تکبیر و صلوات مشغول چریدن طنقلات و  غذا های داخل صفره شدند، و با گفتن تبریک و قبول باشه به نوشخوار ادامه دادن



مصطفی صُدیری