Friday 30 May 2014

اعدام







در عصری که حربه ای کارساز نیست
جُز اعدام
قطع دست
یاکه سنگسار
تا پُر شود کوزهء دل از وحشت

در عصری که مکتوب و اندیشه ای دیگر
کذب است
و یا محارب با خُدا

و تا چشم در این ورطه میتوان نگرد
هر طرف
و در هر خِطّه
جوخه ای از آدمک های ِ سُربی به قطار
که میتراوند در سوت ِ دود، گلوله های ِ جانخراش را

و هزار زهر مار ِ چندش آور ِ دگر که رفته از یادم
همه و همه
و تصویر این مُشت قاطر ان ِ عقیم
به روی صفحه ای هفتاد و دو اینچ
از بوق سگ تا عصر غمگین تهران

و آن ریش و پشم ‌ کریه
با حرفهای مُفتش که حتی ماست را هم سیاه میداند

گرسنه گی، نه غذا نه شام درون صُفرهء افکارم،
و خواندن شهادت قبل از پای گذاشتن به خیابان
آواره، در به در به دنبال تکه ای نان
میدوم،
میدوم در هر کناره ء این جمهوری ِ استبداد،
مُدام


دامون

سه شنبه ١٩ آبان ١٣٨٨

Sunday 11 May 2014

سند باد



همیشه من سند باد بودم، در داستانهای پدر
قهرمانی حماسه ای که پرنده ای به دوش، بر بال بادبانهای کشیده
 به دور دست میرفت 
و در انتهای تنهایی، به جنگ دیو و جن و پری بود
تا به ارمغان آرد 
کتاب اسرار  ِ خوشبختی را
***
در باور، هفت دریا بود 
و هزاران خطر 
از هزار خطرمیگذشتم در هفت دریا 
فقط به یاد تو.

دامون

٠٥/٠١/٢٠١٤