Sunday 26 July 2015

بی یک نشان



*****
قد ِ بلندی داشت ، آنکه خوابیده بود به زیر رملِ بیابان ِ بی انهنای ِ زندگی
و آنکه
با ناله، آوازِ فاتحه سر داده بود، خوب میدانست، که خنجری در وراءِ آستین، پیله کرده، چون مار در کمین
و یا زخمی به گونه ءِ خُنج به دیوار دلها، چون دل‌ ِ نی ها که از خُشکی میترکد، چون دل یاران که درهنگام حجران
که در هنگام ِ حجران
قد ِ بلندی داشت ، آنکه خوابیده بود به زیر رملِ بیابان
بی یک نشان که در هنگام حجران که در هنگام ِ حجران
«یاران همه رفتند و تنها ماندم»



دامون


٢٥/٠٧/٢٠١٥

Monday 20 July 2015

از سر نوشت





آمیزش رنگها و زبانزد قلم بر سپید ها
نوشتن عصیان بدون شرح یا نجوا، تنها راه نجات است
در کهکشانی که سرعت نور حتی، قدمهای نوباوه ستاره ای هم نمیشود
و انفجار یک سیاره، خورده پژواکی را ماند، در تطابُق با شکستن دل
نوشتن عصیان بدون ِ شرح، تنها راه نجات است
وقتیکه در ُعمق قوطه میخوری، در خَلصهء بودن در این وادیه، در صیال ِ این زهرآب
و صدایِ پر پر شدن، کوبش ِ لهمه ها در هاون، در نفرتخانهء این کوفیان مقوائی، در واقع ِ حال، در تنیده ء روز
تنها راه نجات در عصیان ِ قلم است و نو شتن عُصیان تنها راه نجات است
و من اختلاطم با کاغذ، مرقومهء چرکین ِ آلوده ها و پرخاشگونه هاست
میبارم هر لحظه را که مینگرم، در چاله ای کوچک و مسدود شاید، در پیمانه ای خُورد
همانند زوزه های‌ ِ گُرگ، در مسلخ ِ تُندر ِ طوفان، در رعد ِ بی صدای ِ نا شنیده ها
با این قوارهء ناقص شعرم
برای تو



دامون



‏يکشنبه‏، ٢٦/٠٤/٢٠٠٩


Saturday 11 July 2015

بهر طویل






زندگی، صحنه ء بازیست، و ما هریک نقشی از اندیشهء خود را به روی پردهء هر روز، اگر غمگین اگر شاداب به هر نحوی که میباید نه می شاید، به گرما گرم این آتش که میسوزد به هر هیمه به هر تروار، چه در گرماش چه در شعله اش به دلگرمی ویا دودش که چون ابری ولی نازا نمیبارد به بام و کومه های ِ ما، نشسته در خیال و خلصه و وجدی چُنان کو گفته باشندش که خوشبخت است ویا در بخت بی بختی گرفتار

دامون


٠١/٠١/٨٩