Monday 24 October 2016

تعملی نبود که عاشقانه بسرایم در این دیار




تعملی نبود که عاشقانه بسرایم
در این سرا که ندارد نشان ز ِِ شعلهء عشق
در آخرین ترانه ء من جاری بودن تو منجمد است
و تا ابد مرا به اقتدار بماند اغماض ِ خالی بودن تو
 دست من، آن بود، که منتظر بماند، به میعاد دست تو
نه حا مل به خنجری، در سایه ای نهفته در قفا
*
*
میتراود از کوزهء چشمانت هر آنچه نهُفته در اوست
مُشکِ خُتن میبوید، بی آنکه صاحبش بر بگوید به دروغ
*
*
و من، میآویزم دگر باره در جامه دان حکایت اندیشه ء تو را
تامهتاب شبی دیگر و آسوده خیالی در من
باشد که‌در حریم هر حرف و گفت و گو، پنهان گذارمت
که مبادا، دیده بجنبد در هوای ِ تو
و گُر بگیرد دل به خاطره ای

دامون


١٢/آذر/١٣٨٨

No comments: