Saturday 21 January 2017

این روزها




وقتی یگ گله از ارازل و اوباش، با تفکری کهنه تر از عصر سنگ، سردمدار یک مملکت میشوند، و کروری از الاغ و گاوِ بی دفتر و کتاب، دنباله رو آنها
وقتی یک مشت  پاچه خوارِ دستنشانده، نماینده مردم در مجلس هستند که فقط به فکر جیب خویشند و  نه به فکر آسایش مردم
وقتی مردم فقط  صبح را به شب میرسانند به خواست خدا
وقتی طومار آرزوها به چاه خرافات ریخته میشود، وپای پیاده روان به صحرای کربلا، برای بستن دخیل
وقتی آدم ها در گور های پیش ساخته زنده به گور میشوند به جرم زیستن
وقتی انسانها، از گرسنه گی داخل دهلیزهای  ننگ ذُوب میشوند، فقط  به جرم پرسیدن
آری، آن زمان که مردن، جان سپردن، تسلیم
 تنها رهایی است و جزیرهٔ امید، ساحل ِ خشکیده ی دریا ست
آنزمان، اقیانوسی از سرچشمهٔ عدالت را باید، که بشوید به خون نشسته دستهای  شمایان را!


دامون



۱/۲۱/۲۰۱۷


Tuesday 10 January 2017

کند هم جنس با همجنس پرواز



وکفتار، رسوب کرده در خلوتِ حیاط، قنوده،  بسته، آرمیده، پیش از نمازِ مسخ
آنکه خون را شراب ارقوان اقتدار میداند، به سُجده اُفتاده،  در غم تنهاییِ تَهلکِ خویش
همچو ماری، که  از شانه ضحاک
 اژدهایی شاید، به لب رسیده جان، در یوقِ بنده گان


دامون
٠١/١٠/٢٠١٧

Wednesday 4 January 2017

از سر نوشته ها





آمیزش رنگها، زبان زدِ قلم بر سپید ها
نوشتن عصیان بدون شرح یا نجوا، تنها راه نجات است
*
در کهکشانی که سرعت نور حتی، قدمهای نوباوه ستاره ای هم نمیشود
و انفجار یک سیاره، خورده پژواکی را ماند، در تطابُق با شکستن دل، نوشتن عصیان بدون ِ شرح، تنها راه نجات است
*
وقتیکه در ُعمق قوطه میخوری، در خَلصهٔ بودن، در این وادیه و در صیال ِ این زهرآب
و صدایِ پر پر شدن در نفرتخانهٔ این کوفیان مقوائی، در واقع ِ حال
.تنها راه نجات در عصیان ِ قلم است و نو شتنِ عُصیان، تنها راه نجات است
و من
اختلاتم با کاغذ، مرقومهء چرکین ِ آلوده ها و پرخاشگونه هاست
میبارم هر لحظه را که مینگرم، در چاله ای کوچک و مسدود شاید، در پیمانه ای خُورد
همانند زوزه های‌ ِ گُرگ، در مسلخ ِ تُندر ِ طوفان، در رعد ِ بی صدای ِ نا شنیده ها
با این قوارهٔ ناقص شعرم
برای تو


دامون٢٦/٠٤/٢٠٠٩