Monday 27 March 2017

از ماست که بر ماست



دیگه داستان رستم و افراسیابم از خواب بیدارشون نمیکنه، ته شیره کش خونه چالشون کردند، همونایی که کَکِشون هم نَگَذید، وقتی که دریا و دریاچه ها خشگید؛ اون چهل پجاه هزار نفری رو که به سراط دیگه بودند، همون اول بستنشون به تیر، دو میلیونشون و تو جنگ و دعوا یِ  زرگری، به سیِ بهشت فرستادن، ده میلیونشم متفرق کردن رو کره زمین، فقط بی مُخ ها شو نگه داشتند، گذاشتند سر کارهایِ نامربوط، بی پدرا،آدما رو به قیمت شتر قصاص میکنن که تو بیابونها میچره، اما بچه های خودشون تو فلان دانشگاها تو فرنگستون درس میخونن، قبر باباهاشونُ طلا میگیرند،  برا وضع حمل عروساشون بیمارستان و تو انگلیس قُرُق میکنند کاکو، از  نَدَرکجا  آدم آوردن گماشتنش به  وزارت راه و ترابری،  میگه ماشین دودی هفتاد سال پیش و بستیم به کامپیوتر که بیا و ببین هر شش ساعت یک بار میره خراسون، سر قبر آقام، همون فرداش تو راه، دوتاشون شاخ به شاخ شدند، آتیش نشانی نداشتن حتی خاموشش کنن، فریادِ کمک مردمُ، یه عالمه دلمُ سوزوند
 برا نوروز، رو پرچماشون به تازی یه چیزی بلقور کردن که فقط خوداشون میفهمند،  پیش خودم میگم: اینا که فارس نیستند چرا به فارسی بنویسند؟


دامون


۰۳/۲۶/۲۰۱۷

No comments: