Thursday 19 November 2009

عریانی یک سکوت در سکوت ِ محض



عریانی یک سکوت در سکوت ِ محض

و پیدایش ِ یک نجوا به اندازهء خورد ترین جسم نا ممکن

حرفیست ناگُفته ، که من آنرا برای‌ ِ آخرت ِخویشم ذخیره کرده ام

آن حرف آخرم را برای تو هرگز مقسوم ِ رابطه ای دیگر نمیکنم

چرا که آن را برای ِ تو سروده ام

نجوای ِ من بر سر این است، که تو گوش ِ شنوایت

حتی هر چند دور و مابین ِآنهمه صدا

کوچکترین را اغماض نمیکند و در جاوید تو هر جسم خورد ِ ناممکن

شبیح ِ من

مغروق در تو است مقروض ِ تو است

آه ای شمایِ ِ خوبان و تو ای عصیان ِ نهُفته در هر عصیان

عریانی ِ این سکوتم، در محض ِ بودنها وسئوالهای بی جواب

مقرون تواست و دامنگیر ِ من

اگر از سر حادثه یا عشق مرا آفریده ای

میدانی، آنچه را که دیگران ابهام میکنند

و افسانه سرودنم را برای ِ تو

که واهه ای

بیش

نیست


دامون


‏٠٣/٠٥/٢٠٠٩