Tuesday 29 June 2010

ناخوشی بازم کشد، بر خیابان، راه ِ دور





باز، کشیدم عشق به سنگفرش ِ خیابان در سِراط‌ِ روز
برای گز کردن هفتُمین کوچه دست چپ در آخر

بار وحشتم به دوش در خمیازه های ِ بیخیالی و در دسترَسَ، فقط لَمس ِ سیم ِ فشار ِ قوّی ِ خون

که مپالدم میراندم به سطح ِ نا همگِن ِ این ِراه
که تو مرا گوئی حتی چونان غریزه ای که در آوشخور زمانی ِ تَخَّیُلَت آرمیده، برای روز مبادا
که چهار نعلت ُکند، برای تاخت ِ یورتمهء ِ نرم
توسن جسمم را، دگر قراری نمانده
در آشکارا این پرهیختهء مرا پریشانیست
که همچون ریشه های سروده در لفاف پوست ِگردو
این آستانه راه ِ شیری را ماند، مُماس بر جادهای ابریشم
بر ساحل ِ مدائنی بَرَحوط


دامون
فقط برای تو

یکشنبه، ٠١/ آذر/ ١٣٨٨

Wednesday 23 June 2010

بُغض سی ساله





میریزد همچو ابر بهار، ژاله های قطرانی از آسیمهء چشمانم به چاله ای مسدود که در اندیشه نگنجد


*
اقرار باید داشت، به این دریده پردهء اقبال که حایلی بود مابین ما
اقرار باید کرد که ضحاک را نامی بود در ندانستهء فهم ما
چرا که مشروب گشتنش در ورید این دیار
بر هنر خود ندانستهء میراب می ماند
که مانده درگود کنده به دست خویش
همچون کهر اسبی رخش آسا
مانده در گُه و گنداب
*


هنگامه ء پرسش
آری یا نی
و بی خردی
حکایت ِ دیدن عکس دجاله در غروب قمر
-


آوای موازن دلسوز هنوز در پژواک
که میسرود مغموم : ای سالکان راه ِ حقیقت
هنوز مانده به صبح سه دانگ
-
و جمع بیخردان
که مینگاشتند به جهل خویش
که: آری، طلوع همین گرفتن و بستن به تیرچه های کوچه


-
طلوع همین مکرر تکرار
که مرگ را سربی قامت وحشت


....
طلوع همین که بنشینی نشسته به جای


-
در این تندر باطل


-
به انتظار خدای


*
میریزد همچو ابر بهار، ژاله های قطرانی
از آسیمهء چشمانم به چاله ای مسدود که در اندیشه نگنجد
در این بهار

دامون


جمعه،٠٦/فرودین/١٣٨٩

Monday 14 June 2010

اگر چه





اگر چه زخمه زخمه ی بازتابم را باریده ام 

و خورده پژواکم و نظم نثر ِ من به هیچ، حتی به هیچ، گم گشته بندری نیافت راه
!اگر چه
مرا دشنام سر در گم

مرا تدبیرهم، یکدم نمیباید
در این غُربتگهِ  تاریک ِ عصری غایب از انسان


دامون‏

۰۴/۰۸/۲۰۰۹

Friday 11 June 2010

زمین




این خاک و گرد که روی سینهء ماست
این شعله ور نسیم زمستان
این، که میبلعد کالبُد هر زشت و زیبا را در ضمیر خوویش
حتی سرشته‌ ای موضون را از نواله ای در خون
این زمین، که الوان است و خواستگاهِ تن ماست
این مرز پُر گُهر
خانهء ماست


دامون
٢٠/٠٣/١٣٨٩