Thursday 22 September 2011

حتی





پری نیم سوخته از سیمرغ را بایدم، حتی
آرزوئی نا بجا از من برآوده شایدم، حتی
می آمیخم به سطری چسبیده به کاغذ، حتی
که ساروجی از مرحم ِ عشق پیدا شایدم، حتی
اعتصاب ِ خوردن غم بایدم، حتی
از سایه ها گریزان گشته ام، حتی
روزها در گذشت ِ ابر ِ چشمان است، حتی
شبها حکایتش دور از بیان است، حتی

دامون

شنبه ١٦ آبان ١٣٨٨

Saturday 10 September 2011

عاشقانه







در بوم و بست کلمات - درگیر و دارم

مرا دانه دانه های حروف، آنها را که

همیشه مانند خشتی خام به دست داشتم، به ساروجی از

عشق، مستحکم مینگاشتم


مرا دانه دانهء آن حروف، تنهاسپرده است، به دست تنهائی

باشد تو را دوباره بسرایم، باشد که رنگ نبود خویش را در لاجورد آبی تو به تطهیر بزُدایم

ای عشق، ای عاشقانه که هر دم و هر بازدم با منی




دامون