Sunday 22 April 2012

محک






در این قیرینه بَرزَن

در این کوی - در این دشت

در این تُندر

در این شام ِ شبانگاهی 

که حتی

نمیگیرد نشان کس از تو یا من

محک برسینه های چاک خورده

نمیآرد به توفیر 

عیاری بین ِ زنگ و ، سنگ و آهن

در این قیرینه برزن

در این شام ِ شبانگاهی به تُندر

در این برزخ به دانش گُم شده نام

در این کوره

دراین بوته در آتش

چو ابراهیم، غنوده، دست بسته پای الکَن

به علم ِ معرفت بر باد رفته

نه بر خاطر

.نه بر بنوشته ای من




دامون
٠٤/١٨/٢٠٠٩






Tuesday 17 April 2012

مترادف



ِ مترادف حرفیست که تکمیل میکند گفته را به سبک دیگری
*
برای مثال
و قتی که در حیاط خانه تشنه مانده گیاه، 
به بی زبانی ِ سکوت میگوید آب، عریانی این حرف، از هر برگش پیداست

بودن همیشه مترادفش را در خویش تکرار میکند
وقتی که خون در رگ ما میبارد خواهش بودن را
اعجاز زنده ماندن یک فریضه میشود 
تکرار روز و تکاپویِ زنده گی


دامون
٢١/٠١/١٣٩١

Thursday 5 April 2012

بُهتان



ترک بهشت کردمی
دامن خویش دادمی
در پی تو
به بادها
سفله شدم نگار من
نیست دگر قرار من
در همهء
قرار ها
دانهء گندمی نبود
سیب هوس نبود
این
دعوی دل
به کارها
سیب زَنخ اگر بُدی
تُهفهءَ این بهشت ِ پیر
سر نزدی به هر کجاش
از همه سر
گیاه ها

دامون
٠٩/٠١/١٣/١٣٩١

Wednesday 4 April 2012

امشب از پاس ِ شبانگاه گذشت


امشب از پاس ِ شبانگاه گذشت

نتواستم آن واژهء کوچک را، که به لب داشت تبسم، دُنبال کُنم

و بگویم آن را آنسان، همچُنان مرهم ِ سرد برسر کورک تب

امشب از پاس ِ شبانگاه گُذشت و به فردا نزدیکم کرد

دامون