Sunday 27 April 2014

آ نکه






آنکه 
در حصرت تو مُرد برادر
آنکه 
در غیاب تو دق کرد مادر
آنکه 
مثل افسانه تعریف کرد تو را پدر
آنکه 
در نبودت خسته از دویدن و به ناکجا رسیدن
آنکه 
در اندیشه ات هر لحظه و ثانیه امید را نواله ء این عمر ازدست رفته کردن
آنکه زیبا تر از هر انگار، و نا پیدا تر از، هر نا پیدا
در رُئیا 
آنکه، عشق در تو خلاصه میشود و یا تعریف
آنکه انجام 
و آغازی، در نقطه ای نیافتنی
آنکه بی تو، اما با تو بودن، زمزمه‌ ء امید و پیروزیست
آنکه، حقیقتی در لباس حقیقت
و نه، تظاهر در لباس دوستی
آ نکه، با حرف آ شروع تو است 
و نه، آه کشیده در نفرین
آنکه نام تو است
آزادی

دامون
٢٧/٠٤/٢٠١٤






Tuesday 8 April 2014

کاویان



مرحم ِ سرد محبّت را
دستهای منجمد از عشق را
سوره های ِ وعده ها را
در پس صد قرن
نمیدانم
نمیدانم که اکسیرش کُنم نام
یا که داروئی برای حل شدن در خویش
در این مسلخ، در این زنجیر؟
*
کآفریدون گفت:
آنکه دارد آبله بر پای
آنکه افتاده است، یوغ، بر گردن
اسیر نامرادی هاست
در این تندر، دراین ابطال
چگونه میتواند رستخیزش را به جشن آرد
همگام
با خر دجاّل
که ابریقش ز ِ تشت خون
طعامش قیمهء سرهاست؟


دامون

٢١/٠٤/٢٠٠٩


کآفریدون گفت: که فریدون گفت؛ اینجا طعنه، به خطابه ای دارد که فریدون آهنگر، در روز طغیان بر ضدِ آژیدهاک، به زبان آورد.