Wednesday 18 March 2015

خرمگس



صدای ِ وزوزِ خرمگسی، در حزیانی بد بو، میخراشد پنجرهء گوش را
ما بودن، بی من
و بی تو
تنها آرزوی خرمگس است
اینگونه میسراید وزوز‌ ِ خویش را به فتوا
خرمگس، خوب میداند
من
بی تو
دستی تنها و بی صداست
من بی تو
همیشه تنهاست


دامون

١٣/٨/٢

Wednesday 4 March 2015

هزاران هزار سال پیشترها








هزاران هزار سال پیشترها
در روزی شبیه به همین روزهای ِ تکراری امروز
زخمه های سوزندهء روزگار 
.مثل خاری به چشم بود
موری دانه ای را که با هزاران هزار دُشواری، جُسته بود
:به خانه میکشید‌، که ناگاه
تنومند حیوانی به جُثه ای 
هزاران هزار بار 
سنگین تر از آنکه در فکر مور گنجد
او را به زیر پای له کرد، صدای ناله ی لهیده شدن مور حتی 
.به گوش موری دگر نرسیید
*
بعد از هزاران هزار روزِ دگر
شبیه به همین روزهای ِ تکراریِ امروز
که زخمه های سوزندهء روزگار 
مثل خاری به چشم است
هنوز، کسی 
داستان لهیده شدن آن مور را نشنیده است، اِلا شما

دامون

١٤/١١/٢٠١٤