Sunday 24 February 2019

روزی نه چندان دور




روزی نه چندان دور- داستانم، به پایان میرسد- بر به دست خویش
بر به دستی که، مأمور است و، معذور
دستی که در پناه ِ آستین، خنجری پنهان را در خَفا، بر به کِتفم، نشانه است
دستی که در بی گناهی آبیِ تطهیر، سخت میشویَد، بد و خوب مرا به خون
و عاجز از، دوچشم،دو گوش و زبان است، مأموریست معذور
***
و اما
در نبود من
زنانی یائسه  از جنس خواهرانِ روحانی
در بَدر شب،  
 نُقل و خُرما ئی را
بر به شهادت
به بی گناهی خویش
بر به کام تلخ  پرسشگران نشسته به بُحد
پُر زِ شَهد میسازند
***
روزی نه چندان دور، نشسته
بر به کتفم، چو خنجری


دامون

١٧/٠٧/٢٠١٤

Friday 22 February 2019

نمیشود که گفت نه






نمیشود که گفت نه
اما
راضی به رضای خدا هم نتوان ماند دراین ماسیده ء همچو ماست که برماست
و نتوان جدا شدن ازآن
چرا که
شاید رسوخ ریشه‌ ء ما در خاک از شیرازه بیرون شود با این شهاب های رنگارنگ که میدرند سینه ء آسمان را در اوج
**
راضی به رضای چه کسی باید بود؟
که بیاید  روزی، و شمشیر زنگار بسته ی خویش را، از نیام  بر کشد و به جای افشاندن تکه تکه ء نان، بیافشاند فواره های خون در قنات شهر
و دوباره
قصهء دندان و سنگ
قصهء زندان و یوق
قصهء، آتش و باران سرب
داستان قهقرا افتادن ِ در چاله ای با دست خود
**
به امید چه کسی باید بود؟
که بیاید روزی
و صد هزار زهر عقرب و مار را
که حتی در دکان هیچ عطار هم  پیدا نتوان کرد را 
دوای دردِ ما کند؟

دامون
دی
۱۳۹۱


Sunday 17 February 2019

زمان وقتی گذشتن را کند آغاز




در این تنگآب ِ ناکامی در این گردآب ظلم و خون، در عصر آهن و پولاد
زمان وقتی گذشتن را کند آغاز
برای کوچ ِ شبگردان، درون ِ کوره راه ِ شب
اگر شمشیر و سر نیزه، اگر باران سنگ و شن
تفاوت را چه میباشد
که باید رفت
و باید قصه را کوتاه



۱۲/۰۹/۲۰۰۹