Saturday, 24 December 2011

در تلنگر های امواج




یار من در کار من استاد شد

ور نه او بُد یار من، در کار من، استاد یش

*

شعله میرقصد به روی آب

آب میرقصد با زبانزد های شمع

خون من جاریست در اکنون ِ این بودن

که مختوم است در بن بست ا ین کوچه

*

عشق من دریاست

و هر موجش سکون این شب منفور را

میگدازد لحمه

در لحمه

میخروشد

از بُنی آتش گرفته

که هر شعله اش

در تلنگر های امواج



دامون

٠٢/١٠/٩٠

No comments: