درون پنجره چرک است، چرک به حرف
به هر طرف که درنگری، رنگ، رنگ ِ خشک و خمود
خُدای ِ پیر زمانرا، به نجوا ست موازن
به بام مسجدی از سنگ به سَجده و به قنود
غُبار
غُبار گرفته نفس را درونِ سینه به حبس
و من
و من نشسته به یاد
لمیده سخت به سکوی خانه کنار حیاط.
درون پنجره چرک است، چرک به حرف
به هر طرف
به هر طرف که درنگری، چهره های ِ زرد و خمود
غُبار
غُبار گرفته نَفَس را درون ِ سینه به حبس
و من در اندرون خانه به یاد
رفته فُرو
به فرهاد معتضدی
دامون
٠٩/٠٢/١٣٨٩
No comments:
Post a Comment