
در غروبی تلخ
درسکوتی محض
که همه روح و وجودم به کویری ماند
روزِ رستاخیز است، انقلابی در من است
سایهء ابری بزرگ، فارغ از هر گونه آب
های های ِ گریه های ِ بچه گی میدهد آواز
این سکوت ِ محض با لحیبی تُند و غُربت زا
میکند آغاز، فصل ِ دیگر از غم و تنهائی است
مرگ میگردد در کویر ِ سُرخ
گورهای ِ منتظر بر یک نفر جمعیت است
دامون
درسکوتی محض
که همه روح و وجودم به کویری ماند
روزِ رستاخیز است، انقلابی در من است
سایهء ابری بزرگ، فارغ از هر گونه آب
های های ِ گریه های ِ بچه گی میدهد آواز
این سکوت ِ محض با لحیبی تُند و غُربت زا
میکند آغاز، فصل ِ دیگر از غم و تنهائی است
مرگ میگردد در کویر ِ سُرخ
گورهای ِ منتظر بر یک نفر جمعیت است
دامون
تهران
1357
No comments:
Post a Comment