Monday 19 April 2010

سیمرغ







تو ای سیمرغ قاف قرن
که زنجیر از زمان سازی و جبریل امین را پر به مویی بندی و ز ِ اَنوار تابان نیزه افرازی
و از مرز مکان تا ماوراء لامکان تازی
به قوم خود فراموشان بخوان حکم مسیحائی
که
هی، برخیز
بیافروز آن چراغ شور ایمان و
به بام کهکشان بر شُو
ز ِ خود در شُو
به خود در شُو
و در تابوت ِ تن
برخیز و چون فرزند مریم
خالص و پاک و مُجرب شُو
کزاین بیهوده خاموشی
و زآن دزدان ِ مشعلدار
جهان گُمراهتر گردد
سخن این است و جُز این نیست
که داماد حقیقت از فراز حجله ء ِ
پُر خاک و خونش میکشد فریاد
عروس ِ راستی را خون هر داماد کافی نیست

ناشناس

عکسهای بالا، گرفته شده از ابتکار هنرمندی عرب است که به دستور صدام در بیرون دروازه شهری در عراق ساخته شده که در آن از کُلاه خود سربازان کشته شده ء ایرانی استفاده کرده است
پنجاه سال پیش تر یک هنرمند آلمان به دستور هیتلر آباژور و لوستر هائی با پوست انسان درست کرده که در موزه شهر برلین و فجایع جنگی هنوز به چشم میخورد؛ من که فکر میکنم آن هنرمند عرب بیشتر از همکار آلمان خویش الهام گرفته باشد

2 comments:

mim said...

چقدر تكان دهنده ...

تبعیدی said...

بسیار هنرمندانه بود دامون عزیز
تصویر دوم یکی از دروازه های شهر بغداد است که شرح مفصل تر آن را خودتان داده اید