Thursday, 22 April 2010

ای عجب، دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول؟


الحذَر! ای غافلان! زین وحشت‌آباد الحذَر
الحذَر! ای عاقلان! زین مُرده آباد الحذَر



ای عجب، دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول؟
زین هواهای عَفَن، زین آب‌های ناگوار؟

عرصه‌ای نادلگشا و بقعه‌ای نادلپسند
قرصه‌ای ناسودمند و شربتی ناسازگار

مرگ در وی حاکم و آفات، در وی پاد شاه
ظلم در وی قهرمان و فتنه، در وی پیش کار

امن در وی مستحیل و عدل در وی ناامید
کام در وی ناروا، راحت در او ناپایدار

ماه را ننگ محاق و مِهر را نقص کسوف
خاک را عیب زُلازل، چرخ را رنج دوار

مهر را خفاش دشمن، شمع را پروانه خصم
جهل را بر دست تیغ و، عقل را بر پای خار

شیر را از مور صد زخم، اینت انصاف ای‌جهان
پیل را از پشه صد رنج، اینت عدل ای روزگار

نرگسش بیمار بینی، لاله‌اش دل‌سوخته
قنچه‌اش دلتنگ یابی و بنفشه سوگوار

دین تو رای ضعیف و ظلم چون دستت قوی
امن چون نانت عزیز و عدل چون عرض تو خوار

گه ز مال طفل می‌زن لوت‌های معتبر
گه ز سیم بیوه میخر جامه‌های نامدار

آخر اندر عهد ِ تو این قاعدت شد مستمر
در مدارس زخم چوب و در معابر گیرودار

وجه مخموری تو بر بوریای مسجد است
وز مسلمانی خویش آنگه نگردی شرمسار؟

تا کی این راه مزور، راه باید رفت راه
تا کی این کار مزخرف، کار باید کرد کار




جمال‌الدین محمد اصفهانی

No comments: