دستهایی بود در این باغچه سبز، که تو گفتی در بهار شکوفه داده اند،
صدای آب هر از چند وقت، میشُست سکوت غبار را از برگ برگ ِ سبز ِما.
آسیاب ُمراد ، میگشت در چرخش زمان ، بی آنکه پُر شود کاسهءِ صبر از ذُلال ِ بارانی*
*من ما بود و آرزو نقشی نه در سرآب
***
دامون
Monday, 14 June 2010
اگر چه
اگر چه زخمه زخمه ی بازتابم را باریده ام
و خورده پژواکم و نظم نثر ِ من به هیچ، حتی به هیچ، گم گشته بندری نیافت راه
No comments:
Post a Comment