دستهایی بود در این باغچه سبز، که تو گفتی در بهار شکوفه داده اند،
صدای آب هر از چند وقت، میشُست سکوت غبار را از برگ برگ ِ سبز ِما.
آسیاب ُمراد ، میگشت در چرخش زمان ، بی آنکه پُر شود کاسهءِ صبر از ذُلال ِ بارانی*
*من ما بود و آرزو نقشی نه در سرآب
***
دامون
Monday, 11 October 2010
طمع
در چشم
بخیلان ِ این دیار ِ فراموشی
انتهائی
نیست طمع را
همآنان،
که میخراشند، ناخن، به ناودان ِ خُشک و بی قطرهء باران
1 comment:
با سلام،
با یک مقاله جدید به روزم. خوشحال میشم اگر سری بزنید.
اردوان
Post a Comment