Thursday, 29 December 2011

سکوت بره ها





این در،
دری که این عوام با انگشت نحص خویش به آن نشانه رفته اند
به ناکجاست
و چشم بی مثال بره ها
گشته مُماس
در سویه سویه، در انتظار نواله ای از جنس سبز
که پُر کند چینه دان حصرتشان را در این نبود
این در، که کریاسش، آن پایگردش
در کوبش چندش آور تن شهیدان است
ومیگردد
مثل ساعت با تَک و تاک
در یُکّه های ء تسبیح کهربائی رنگ
این در
که روی پُشته های آمال آرزوست
بسته مانده است تا غروب قرابت، میان ما
تا اٌفول ِ سیاهی
که بپوشاند گناه را حتی در ر و شنایی روز
در کریح آستینی، به خنجر آلوده
دامون
٩/دی١٣٩٠

2 comments:

پریسا said...

دامون عزیزم هر وقت به اینجا سر می زنم گویی تو و نوشته هایت بخشی از وجود من است که جای دیگری از جهان جا مانده..غمگین می شوم و خالی از شادیهای بیهوده ی زیستن..شاد می شوم از این خالی شدنهای به جا و به موقع

Damon said...
This comment has been removed by the author.