Sunday, 22 January 2012

ندا



روزگاری پسمانده است در چنته ء در ویش
در طلوع کاذب خورشید
روزگاریست بس عجیب
که آب
از صلخه به صقف در گذاره است
و داروک ها
تصنیف ناکجای صبح را
به آواز
در غیاب خروس
روگار عجیبیست در اندیشهء چکاوک، در انزوای ِ درخت
و دستها
در هوای تو
سُر خورده
در نبود
و دشنهء ِ نمناک ِ مردان به جای مانده
در
دیس



دامون
٢/١١/٩٠

1 comment:

صادق said...

زیبا و گویا
دست شما درد نکند