دستهایی بود در این باغچه سبز، که تو گفتی در بهار شکوفه داده اند،
صدای آب هر از چند وقت، میشُست سکوت غبار را از برگ برگ ِ سبز ِما.
آسیاب ُمراد ، میگشت در چرخش زمان ، بی آنکه پُر شود کاسهءِ صبر از ذُلال ِ بارانی*
*من ما بود و آرزو نقشی نه در سرآب
***
دامون
Sunday, 4 March 2012
طمع
در چشم
بخیلان ِ این دیار ِ فراموشی،طمع را انتهائی نیست
همآنان،
که میخراشند، ناخن خویش، به ناودان ِ خُشک و بی قطرهء باران در این فریضهء عصر خاکی به صُولت رمل و حزن بیابان را باید، که پُر کند،
چشم طمعکار سلم و تورشان
No comments:
Post a Comment