دستهایی بود در این باغچه سبز، که تو گفتی در بهار شکوفه داده اند،
صدای آب هر از چند وقت، میشُست سکوت غبار را از برگ برگ ِ سبز ِما.
آسیاب ُمراد ، میگشت در چرخش زمان ، بی آنکه پُر شود کاسهءِ صبر از ذُلال ِ بارانی*
*من ما بود و آرزو نقشی نه در سرآب
***
دامون
Wednesday, 4 April 2012
امشب از پاس ِ شبانگاه گذشت
امشب از پاس ِ شبانگاه گذشت
نتواستم آن واژهء کوچک را، که به لب داشت تبسم، دُنبال کُنم
و بگویم آن را آنسان، همچُنان مرهم ِ سرد برسر کورک تب
No comments:
Post a Comment