دستهایی بود در این باغچه سبز، که تو گفتی در بهار شکوفه داده اند،
صدای آب هر از چند وقت، میشُست سکوت غبار را از برگ برگ ِ سبز ِما.
آسیاب ُمراد ، میگشت در چرخش زمان ، بی آنکه پُر شود کاسهءِ صبر از ذُلال ِ بارانی*
*من ما بود و آرزو نقشی نه در سرآب
***
دامون
Thursday, 15 August 2013
آزادی
میخوانمت هر روز، مثل
روزنامه هر صبح، مثل کتاب و هر لحظه ء ممکن
ترسم از این، که
تمام شوی
من در تو مثل ماهی
در آب، مثل ریشه در خاک، تشنه تو همیشه
ترسم ازاین، که
تمام شوی
و من
در سایه هیچ
درختی نباشم، حتی برای مرور به روزنامه های صبح
No comments:
Post a Comment