Wednesday 10 December 2014

قرصِ نان




معتاد شده ام
معتاد به دویدن
در این جهنم بی در و پیکر
که هر روزش، از بوق سگ تا خُطبهء نصفه شب خروس،
.همه دروغ، که حتی نوالهء خُنّاق هم نمیشود
که بگیرد آن دهان گنده ء شان را
شورابه در آب شور، چشم یکایکشان کور
کور، مطلق، کور
*
معتاد شده ام به سگ دو زدن،
در این جهنم بی در و پیکر،
برای کسب قرصی از نان، محض دلپیچهء این فرزند خورد
که اشگ میریزد مثل رحمت خدا


دامون

٢٣/دی/١٣٨٨

No comments: