معتاد شده ام
معتاد به دویدن
در این جهنم بی در
و پیکر
که هر روزش، از بوق
سگ تا خُطبهء نصفه شب خروس،
.همه دروغ، که
حتی نوالهء خُنّاق هم نمیشود
که بگیرد آن دهان
گنده ء شان را
شورابه در آب شور،
چشم یکایکشان کور
کور، مطلق، کور
*
معتاد شده ام به سگ
دو زدن،
در این جهنم بی در
و پیکر،
برای کسب قرصی از
نان، محض دلپیچهء این فرزند خورد
که اشگ میریزد مثل
رحمت خدا
دامون
٢٣/دی/١٣٨٨
No comments:
Post a Comment