دستهایی بود در این باغچه سبز، که تو گفتی در بهار شکوفه داده اند،
صدای آب هر از چند وقت، میشُست سکوت غبار را از برگ برگ ِ سبز ِما.
آسیاب ُمراد ، میگشت در چرخش زمان ، بی آنکه پُر شود کاسهءِ صبر از ذُلال ِ بارانی*
*من ما بود و آرزو نقشی نه در سرآب
***
دامون
Sunday, 31 January 2016
مهوّع
اینک که گاو های معطّر
در راه انقلاب
طرح و تپاله می ریزند
و جغد های قانونی
با عنکبوت ها
برنامه می نویسند
تا دوستانِ جنایت را
در حلقۀ حمایت گیرند
و ایستاده ها
نشسته اند
و انزوای من
بوی کاغذ گرفته است
ای دوست بیا تا صدای بلبل هائی را بشنویم که می گویند در قدیم
می خوانده اند
No comments:
Post a Comment