.تا دیده در این ورته تاب دیدن داشت.وهر چه دورادور در این کهکشان ابدی دل بیشتر نضاره کرد.ندید آن لازمهء ملزوم را.آنکه میشناختمش، گم گشته بود در من*در بطن این، از هم کسسته فاخر اندیشه هایِ من، چه آمد پیش؟
*
عشق، کجایش بود که رنگ و نامِ دوستی میداشت؟
*
وآیا در صُلالهء رنگِ دوست چه بود، کین چونینم عریان نگاشت؟!تو،آیا تا بحال عاشق بوده ای؟، چُنان، که هر چه آرزویت بوده، نی آنکه معشوق تجردش را، به تو داشته!نی آنکه در صورتِ امر، نوالهء روحِ گرسنه ات، گشته!نی آنک که تو به خویش میدانی و خود میدانیکهآنچ آمالِ آرزویش داشتیآنچ درخلوتِ اَ ندیشه ات بر اتفاق متقابل با تو بودو نه، نه فقط با توکهمعنائی از درخت خواهشت، به کوتاههء دستت نزدیک، برای چیدنو طعم گستاخش در تراوشی بر لبان به خشکی نشسته اتچونانک نا خواسته بگوئی رسته، و در خویش نمانده ایو سوختنت ساختنت شودو اریکه ات حتی به نیستیَیش تمایلوتوسنِ جسمت، مُوزه ای زنجیربارآه، که هنوز سخنی حرفی باقیست، و تا فَلَق مرا، کوره راه ها در پیشمرا، سنگسارها در پیشاینگونه، امروز، زخمه ای بر این آهنگم آرزوستکه از تمنی درون برخیزدکه در ظُلالش مسخ، و به قد قامتش نیاز بر خوانیدامون۱۴/۰۳/۲۰۰۹۱۰/۰۷/۲۰۲۰
کلمه ها و ترکیبات متشابه
ورته: سرزمین
توسنِ جسم: تندیسِ متحرک
مُوزه: پابندمسخ: لمس کردننیاز: آرزو
No comments:
Post a Comment