Showing posts with label از شعر هایِ ناتمام. Show all posts
Showing posts with label از شعر هایِ ناتمام. Show all posts

Wednesday, 9 August 2023

" بابا آب آورد"

 

 








چرا من باید 
و من 
همیشه زنجیر بر پایم کند؟

یعنی که من
همیشه شاید همین بوده، سدِ راهی شود
شک و تردیدی،شبیهِ ملانکولی
و از صبح تابه شب
مثلِ سایه درخفا و مثل، تخم لق شک در کوچهٔ تردید
فقط به استخاره ُ دعا
نه 
اصلان چرا سری را که درد نمیکرد، دستمال بست من؟ 
بابا، عرق ریخت از جبین
عمری تلف نمود
تا این نهال به جای مانده در این شوره زار پست
گندمی گردد
 "تکه نانی لذتبخش، " بابا آب آورد" بابا، "نان آورد

، پس دگر دردت چه بود، من؟
که تیشه زدی به ریشهٔ خویش؟



من را از من سئوالیست
که من 
چه کرد، به حال من؟

چندش آورست

این من ها هنوز هم که هنوز
 در هفتاد منِ خویش گرفتار، سر گردان



دامون

۲۵/تیر/۲۵۸۲

Thursday, 4 October 2018

سرزمین




این خاک و گرد که روی سینهء ماست
این شعله ور نسیم زمستان
این، که میبلعد کالبُد هر زشت و زیبا را در ضمیر خویش
حتی سرشته‌ ای موضون را از نواله ای در خون
این زمین، که الوان است و خواستگاهِ تن ماست
این مرز پُر گُهر
خانهء ماست

دامون
٢٠/٠٣/١٣٨٩