Tuesday, 2 February 2010

لاله




در گونه ای نا خوشآیند، پیچیده‌ ام رسام صدایم را، امروز

در درنگ دهشت آن دست که میچیند، نجوای هر پژواک را در گلو
و آن تازهءِ شیرین را، در بهر وجود
رستخیز اسب زمان، در باور من است، تو چه میدانی؟
در باورم اندیشهء عمیق دست کریحیست پُر ز خواهش ِچیدن
در این مکاره ء تکبُر و استبداد
این
آماس ِ تلخ یک گاز است از سیبی شاید
چو سنگواره ای، اُفتاده به کُنج ِ اِنزوا
این همه را
شاید در ادراک‌ ِ یک فصل نابجا وسرد
مانده گذارد، لاله،
در اجتهاد ِ شهادت، به دست یک
آفت هر جائی
تو چه میدانی؟




دامون


سه شنبه، هشتم دی / ١٣٨٨

No comments: