درعصری که خُرفهءگاو- علف بود
با خطبهء خروس
جفتم بریده شد
از نطفه ای نهان در نزد مادرم
مادر رفیق بود ودرسِ انسان را
به گونهء وحی در من خلاصه کرد
و من- ایستاده ام
فرسنگها دور
ازخاک او
در عصری که خُرفهء گاو گاو است
وسگها حقِ رأی دارند
بی صدا، در سکوت، در بغضِ نیافتنِ انسان
در عصری غمگین ایستاده ام - در شُخمزارِ روز
در قلبِ گاوها دیوانهگیست
و رأی سگها چون زوزه ایست
دامون
به مریم ی.ش
No comments:
Post a Comment