در به در در کوچه و بازار و شهرمروی لب خُشکیده بوی دوستطعم ِ تلخ ِ دوستی، عشق، در غبار ِ روزقصه ای بر روی ِ لبهایم نمیگیرد قدمآیه های ِ یائس برهر سو طنین افکنمرگ میگردد درکویری سُرخفصل ِ دیگر از غم و تنهائی استدر غبار و دود کودکی فرطوط را مانمنه در دستان ِِ من برگی بنوشته به عشقی سُرخنه در دستار ِ من اَنبان ِ روزی خوشمیروم تا بینهایتهای ِ دورتا مگر آنجا پدیدارَت کُنم ای دوستدامون
قصد از آوردن اخبار و مقالات، اعم از روز نامه و گاه نامه ، پاکدست، نظریه، نقشه و پیشنهادُ پرُژه و شعر دراینجا تعین راه وتفهیم فکری به شما عزیزان نبوده و نیست؛ شایسته گی مُبرم بر آن است محتوی آورده شده را به تفریق شعور و فهم شخصیِ خویش برسانید؛ همانگونه تیترها ی آورده شده گشت وگذار روزانهء من در دنیایِ مجازی میباشد و درجه تبلیغ و اشاعهءِ تفکر دیگران را بر شما دوست گرامی ندارد *** دامون
Monday, 15 February 2010
لحظه
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment