Monday, 5 April 2010

آونگ









جاودانه ماندن 

در این ناکجا که بنیاد ِ کاذبش شالوده بر حدیث و معماست، هرگز نبوده مرا در باور ادراک
چرا که این اژدهای نا به هنگام ِ زمان را ابائی نیست

 در بلعیدن فراعن و اجرامشان
در پندار 

گوئی که نرمیده میشود 
شمشیر سخت، چو موم، به دست بازیگر ِ زمان
و این قطره های ناگُزیر، چکیدهء کاسه صبریست 

که می آوشخورد 
همچون مرحمی قلب ِ شکسته مرا
اکنون 

همیشه آغازی دوباره است
و من
در خروش جانکاه امروز گویی
در اسارت و قربانی یک حرف ساده مانده ام
حرفی شبیح  آذادی
آذاده زیستن 

و نبودن در قید‌ ِ یوق بنده گی
****

در رمز سادهء این منطق 
و به جُرم بودن
در مکاره ای که سودش موازی باختن است
*

که خود بنویسم 
سطری، به سهم دیگری
و نمانم شبیه ِ، آونگی، آویخته در میان بود و نبود







دامون






١٥/٠١/١٣٨٩

No comments: