رویِ درختی فاخته
کو کو کنان بجا ماند
وا مانده سهر گشته
آوازِ خوش فراموش
*
با التماس می خواند
کو آن سرابِ مستی
درپایهء درختی
چوپانِ پیر و فرطوط
*
در پیشِ چَشمِ او بود
دستار آرزو ها
چون غنچه ای شکفته
پرپر شده زِ طوفان
*
در آرزویِ دیدار پر باز کرد و خود را
در آسمان رها کرد، کو کو کُنان صدایش
گُم گشت از سر شاخ
حصرت خوران و مردود
آهی کشید چوپان
میخواند این سخن را
:با ناله هایِ فاخته
گر تلختر زِ زهری
گر منجمد چو کوهی
ای مرگ خواهمت من
!ای آرزویِ آخِر
دامون
1 comment:
این شعر، مثلث
در بر گیرندهء سه شخصیت است
پیرمرد، پرنده و گوینده داستان
مثل یک نَقل ِ قول
دامون
Post a Comment