سرودن، به تازه گی آن وزن نهفته در چشمانت، خلاصه ای از این صفحهء خالی مانده به جا نیست
و درک این مطلب، خود به خویش بسندهء غزلیست که نا سروده در کتاب ایشانها ست
آنکه آهنگت را در گوش الکن شده و ناشنوا، چون غریزه در جست و جوست، نزیسته، نزیسته در نطفهء عاشقانهء هووا و در مرام آدمانه ء عشق
با تو زیستن، قنود فصلیست در بهاری ابدی و بیتوته در بهشت
دامون
١٤ آبان ١٣٨٩
3 comments:
شاید تا به قیامت
سر
میرود
از
دستِ
خاطرم
در کاسه ء ادراک
میدوزم
زمین را
و
آسمان را
به ریسمان
که
شاید
حتی
می افشُرم
تمام اشتهایم را
که
باز
گرسنه
شود
در
بیتوتهء
خطی
جمله ای
اما
دگر، نمیرود دستم، نه دلم
که بنویسم جمله ای
برای تو
شاید تا به قیامت
دامون
٢٦/آذر/١٣٨٨
چه کسی گفت که عشق
مُرد و مردود شد است؟
دشمنت بود نه دوست
جامه ات بود نه پوست
دامون
تا تو هستی شعر را در شیپور باید که سرود و صدای ُصرفه ی بلبل را ناشنیده گرفت
دامون
٠٤/٠٢/٢٠١٤
Post a Comment