Sunday, 29 May 2011

تابو





در نکبت این روز منعکس
که چهره ، در تقابل،  چهره میدرد
در انتهای راه
نشسته در سکوت ِ مرگ
تابوی نافرجام زندگی
***
از سر گذشته آب ، به صد نِی که نی ، به صد فرسنگ
و در فراسوی آن در نکبت این روز منعکس که چهره در تقابل ، چهره میدرد
نشسته ایم ما و در تکه پاره ء عکسی دریده ، از جوار آینه مان ، در خشمی بُغرنج ، رو به رو
***
دستی توان آن نخواهد داشت هزار سال، حتی هزار سال سیا هم، که بر درد
سا یه ء ما را
از سنگفرش در نوردیده در قفا، از اندوخته ای باقی
***
در نکبت یک روز منعکس که چهره ، در مقابل ، چهره میدرید
در فراسوی نگاه ملتهب، در قفا ، نی، که در انتهای دالانی در جُلجُ تای شب
میسوخت کومه ای
در یشم دود
در تنین نفسها



دامون

به م فردا


توجه
تابو = در اینجا اسطوره و بُت معنی میدهد و منظور است

2 comments:

دمادم said...

در قهقرای یک روز منعکس
شعر چه زیبا سر ریز می کند.
بی تعارف بگویم دوست عزیز،شعرت باعث شد که مکث کنم،بایستم و به انعکاس روزم نگاه کنم
سپاس

Damon said...

سالهای سال پیش، تقریبن زمان سرودن این قطعه، بازار شعر و شاعری تفاوت داشت؛ از طرفی شاعرهای کوچیکُ بزرگ برای خودشون بلاگ داشتند بلاگر بودند ویا, در" یاهو 360" که بعدان شد فیس بوک، دسدکُ تنبک داشتند؛ سیاسی, عاشقان انتقادی وغیره، از شیر مرغ تا جون آدمیزاد بود که در باره اش گفتُ شنود میشد، لایک میشد، دوست میشدی و غیره که هنوزم هست وبه عنوانهای دیگر که الان مد نظرما نیست؛ اما شاعر هایی هم بودند که برای خود شیرینی و به سبک "آوانگارد" کارهای عجیب غریبی میکردند و باعث بحث و گفتٌ گو میشدند یکی از آنها " م.فردا" نام داشت و شروع کرده بود به سوزاندن کتابهای نیما یوشیج و دیگران و عکسُ تفصیلاتش را هم میزد تو بلاگش و کلی آدمهای از همه جا بیخبر هم میآمدند و دست مریزاد هم به او میگفتند بی آنکه به او اعتراضی کنند و این موضوع برای من خیلی سخت بود که نوشته کسی دیگر را مانند زمان اعراب بسوزانند یا پاره کنند و تمجید شوند، نه اینکه از نیما طرفداری کرده باشم که به اضمحلا فکری که نتیجه آن بود دلیل سرودن این شعر شد و تقدیمش کردم به کار بیجنبه و بد
امثال او، که در بالا نوشتم ؛ گفتم توضیحی بر آن نوشته کنم

با عشق، دامون

25/آبان/2584