Sunday 3 June 2012

تنها تو را


تکیده ام دراستخوان خویش
گر پرسدم کسی که چه حال
*
ایمان من هنوزنهُفته در این کالبد که بسته مرا به خویش
که
تو را عاشقانه میپندارد
حتی
درون دقدقه‌ ء این آماس ِ سرد ِ در دوران
*
من هنوز
در فرصتی که شاید مُیَسرم نشود
در این دقدقه
دراین آماس سرد
که گُر گرفته در میانهء ما
تو را و تو را
تنها تو را
*
خاموش نشسته ام بدون حرف
گر پرسدم کسی که چرا
هر واژه در سکون پنهان شده بدون تو
هر حرف گشته یک سئوال
این جبر
گداخته در هر کرانه ام
*
تو
در معنی
فقط منی
من بی تومانده ام
بی نیم دیگرم


دامون


١٤/٠٣/٩١

1 comment:

Anonymous said...

چقدر زیبا، چه عاشقانه