بعضی وقتا که دلم خسه میشه
تو همه خاطره های خوب وبد بسهء پا بسه میشه
دیگه حتی نمیتونه تو روزاش
شادی ببینه یا که چنبک بزنه رو پله ها مثل ِ قدیم،
توی ِ حیاط گُلای یاس و
تموشا بکنه
تو ی اون شبهای دراز
توکوچه هاش، پرسه بزنه
یا اینکه
رختخوابش و وا کُنه رو پشته بوم
انقدر ستاره بشمُره که از هوش
بره
از اون شبا
بعضی وقتا که دلت هوائيه
مث ِ اسب سرکشی
توی ِ تُندر
توی رعد
نمیخواد حقیقت و باور
کنه
اما
نحص قصه ها بهم میگه بُغض
پری خاطره ها پر زد و رفت
دستای ساده ء پروانه و من
توی گرمای تابستون تو کوچه
خاک شد و رفت
به پروانه
دامون
No comments:
Post a Comment