در عصری که حربه ای کارساز نیست
جُز اعدام
قطع دست
یاکه سنگسار
تا پُر شود کوزهء دل از وحشت
در عصری که مکتوب و اندیشه ای دیگر
کذب است
و یا محارب با خُدا
و تا چشم در این ورطه میتوان نگرد
هر طرف
و در هر خِطّه
جوخه ای از آدمک های ِ سُربی به قطار
که میتراوند در سوت ِ دود، گلوله های ِ جانخراش را
و هزار زهر مار ِ چندش آور ِ دگر که رفته از یادم
همه و همه
و تصویر این مُشت قاطر ان ِ عقیم
به روی صفحه ای هفتاد و دو اینچ
از بوق سگ تا عصر غمگین تهران
و آن ریش و پشم کریه
با حرفهای مُفتش که حتی ماست را هم سیاه میداند
گرسنه گی، نه غذا نه شام درون صُفرهء افکارم،
و خواندن شهادت قبل از پای گذاشتن به خیابان
آواره، در به در به دنبال تکه ای نان
میدوم،
میدوم در هر کناره ء این جمهوری ِ استبداد،
مُدام
دامون
سه شنبه ١٩ آبان ١٣٨٨
No comments:
Post a Comment