من در گذشته زندگی
میکنم در کوچه خم های ِ بچهگی هایم
هرچند گذشته گذشته
است
اما
اَنگی نبود آنروزها،
که چون بختکی، انتظار کشد خمیازه های صبح را
و بازدم هر نفَس،
دمی مرفّح بود
اما اما و اما
اما، واقعه ای شاید،
دست سرنوشتی به سوق خنجری جرار تر از نوک کُبری
*
گذشته را نگذشته به
آینده رسیدم
اما اما و اما
گذشته در آینده
نبود وبوی ِ تهوُع از آن میزد
*
اما، اگر، و این شاید
ها، همه و همه، بُغضیست در گلو
خون دلیست، که میریزد،به
قیمت حل ِ پوک
و من به ناخواسته،
در گذشتهء خویش، در این، هزار سالِ دراز
در رمل این بیابان
خشکیده در کنار جاده ء ابریشم، جوینده بر عتیق چشمه ء زندگانی ام
من در گذشته زندگی
میکنم،هر چند گذشته گذشته است و آینده امروز است
تک درختی که آبستن
اُفتادن و ریشه ای، در افطار ِ موریانه های تناولگر
اَنگی شبیه خُنج بر
درخت
خون دلی، لخته ای
کِدِر
دامون
٢٩/١٠/٢٠١٤
اَنگ، به وزن تَنگ: حرص زدن
تناولگر : کسی با اشتهای بی امان و بی امتداد، در اینجا موریانه هایی که تا اخر زندگی به نوشخوارند و سیری آنان پایان آذوقه ی آنان است
خُنج: نوعی کنه ی درخت که با مواد سمی خود درخت را به مسمومیت کشیده و باعث خشگی آن میشود
لخته ای کِدِر: اینجا به معنی آماسِ آمال که به صورت عُقده و یا کُمپلکس بعد از فشار مداوم در «فکر»به جای بماند
No comments:
Post a Comment