کوه میبلعد فلق را به کام ِ خویش
و شب به سنگینی گناهی میدود در قفا، گام در لگام
میچکد قطره قطره خون ازکتف نازُ کم
دریای شک می رُباید بود و نبود را، در پُشتگاهی که تکیه ندارد
مسلخی موسوم در کنارهء خلیج ضلم
و در شمال برهوتی از توده های منجمد در خاک
و این خواب شبانگاهی ِ کویر ِ لوت
وآنک افسانهء قشون ِ سلم و تور و سنگواره های آتش گرفته، کاخ
ها، قلعه ها و یوق ها
در دیده میدود قلطان گُدازه های این باران
دامون
٠٧/٠٧/٢٠٠٩
عکس بالا از دریایچه اورمیه ایران که در عهد ستم پیشه گان به نابودی کامل رسید
1 comment:
شعر بالا با اقتباس از داستان ِزخمی شدن لطفعلی خان زند در ارک ِ کرمان توسط سردار جنگی ِ آقا محمد خان قاجار، فتعلی قاجار است (که بعدها به پادشاهی ِ ایران میرسد) که لطعلی را به فرار وادار میکند به طرف آباده و یزد که گرفتاری او و قتل عام دردناک مردم در داستان های درد ناک تاریخ ایران قبل از من و تو حک شده
دردناک، بینهایت دردناک
Saturday July 4, 2009 - 12:55am (EDT) Remove Comment
Post a Comment