دستهایی بود در این باغچه سبز، که تو گفتی در بهار شکوفه داده اند،
صدای آب هر از چند وقت، میشُست سکوت غبار را از برگ برگ ِ سبز ِما.
آسیاب ُمراد ، میگشت در چرخش زمان ، بی آنکه پُر شود کاسهءِ صبر از ذُلال ِ بارانی*
*من ما بود و آرزو نقشی نه در سرآب
***
دامون
Tuesday, 10 January 2017
کند هم جنس با همجنس پرواز
وکفتار، رسوب کرده در خلوتِ حیاط،
قنوده، بسته، آرمیده، پیش از نمازِ مسخ
آنکه خون را شراب ارقوان اقتدار میداند،
به سُجده اُفتاده، در غم تنهاییِ تَهلکِ خویش
همچو ماری، که از شانه ضحاک اژدهایی شاید، به لب رسیده جان، در یوقِ بنده گان
این شعر را من از به درک واصل شدن رفسنجانی و گذاشتن نماز مِیِّدِ خامنه ای بر آن اقتباص کرده ام در پایین کلمه ها و تشبیهات در شعررا میآورم کفتار رفسنجانی در تابوت آنکه خون را شراب ارقوانی میداند سید علی گدا تَهلَک یار و غمخوار سلطان محمودکه اینجا تشبیح است به اکبرکوسه که یار شفیق سیدعلی بوده و بدون سیاست او، کاری بر وفقِ مراد پیش نخواهد رفت واو، قاتل کوسه، تهِ دلش از آن ترس دارد که مارهای شانه اش که تدبیری برای رفع گرسنهگیشان نمیداند به زودی واز فرت گرسنهگی افسار گسیخته، مغز اربابشان را طناول کنند
1 comment:
این شعر را من از به درک واصل شدن رفسنجانی و گذاشتن نماز مِیِّدِ خامنه ای بر آن اقتباص کرده ام
در پایین کلمه ها و تشبیهات در شعررا میآورم
کفتار
رفسنجانی در تابوت
آنکه خون را شراب ارقوانی میداند
سید علی گدا
تَهلَک
یار و غمخوار سلطان محمودکه اینجا تشبیح است به اکبرکوسه که یار شفیق سیدعلی بوده و بدون سیاست او، کاری بر وفقِ مراد پیش نخواهد رفت
واو، قاتل کوسه، تهِ دلش از آن ترس دارد که مارهای شانه اش که تدبیری برای رفع گرسنهگیشان نمیداند به زودی واز فرت گرسنهگی افسار گسیخته، مغز اربابشان را طناول کنند
دامون
Post a Comment