Showing posts with label پراکنده. Show all posts
Showing posts with label پراکنده. Show all posts

Saturday, 4 October 2025

جوانمرد قصاب

 







بیچاره آنکه عطف زمان خویش را، معجزه ای الاهی، در چشم تو دید  وگردن

به افسارِ تو آویخت

وای بر حال آن  بیچاره گردنش. 

***

 آنکه مرگ حق است، آنکه چگونه بمیری، حکایتی دیگر.




دامون


۰۹/۲۱/۲۰۱۸

Wednesday, 9 July 2025

صدا از قلب ایران










این اخرین نبردِ            پهلوی برمیگرده

ضجه بزن سد علی       داره میاد پهلوی

راهِ نجات وطن             پهلویِ هموطن

شاه که میاد به ایران     ایران میشه گلستان

ایران که شاه نداره       حساب کتاب نداره

داره میاد پهلوی           گمشو برو اجنبی





Sunday, 6 February 2022

ترانه

 



دسته دسته، دسته دسته بُط پرستان میرسند، بط پرستان، خود پرستان میرسند

بُط پرستان خود پرستان، لشگری

از زمین و زِآسمان سر میرسند

از زمین و زِآسمان سر میرسند

 

یک تئامل ، یک سئوالت بایدت

خود به خویشت، خود به خویشت کردنی.

 

تا به اینسان، کی به اینسان اسب  عمر

کی به اینسان، تا به اینسان اسب  عمر

 

 چون جرس افتاده درگل ماندنی؟

 چون جرس افتاده درگل ماندنی؟

دامون

۰۲/۰۶/۲۰۱۹

 

Thursday, 22 July 2021

بودن

 






 

من، تو، و حتی ماُ شما و ایشان، ا گر که نیک بنگری

پیش ساخته ای زِ  خویشمان است، که در آن  

 من تو، او، و حتی ماُ شما و ایشان، ایفای نقش میکنیم

گاه با رقصی در میانه‌ی میدان و یا چو آونگی، برسرِ دار

ایفای نقشی به دست خویش.

 

 

دامون

 

 

 

 ١٢/٠٩/٢٠١٦

Friday, 1 January 2021

حقیقتِ شاخص

 

 




حقیقتِ شاخص، که از شخص تو بر میخیزد، نشانهٔ  اثری ز شخص تواست، به زمین، "وزن شاخصِ" تو، به روی زمین.

حقیقتی که ازشخص شاخصِ شخیصِ تو برمیخیزد، اثری زشخص تو در هستیست، "وزن مخصوصِ حضرتِ شاخصِ شخیص"!

 

دامون

۰۱/۰۱/۲۰۲۱

Saturday, 12 December 2020

نمایش


 






جلاد ساطورَش به دست، در حیاط خانه میپِلِکَد
حیاط، جنگلی به شکل خاورِ دور، پُر از پنیرک مسموم
وضحاک، بر دو شانه اش  افعی
سرش عمود، چونان که به تعظیم
به درگاهِ سلطان
به درگاهِ سلطان

وبویِ طعفنِ گزمه ها
و بوی شاش اسبهاشان
درهواست آویزان
در هواست آویزان

به قلب نمانده  دل به تپیدن
به هنگام هجران
به هنگام هجران
وابری در آسمان نمانده به جا
که آبستن باران
که آبستنِ طوفان

ودر فَلَق، هزاران  هزار
ستارهٔ سَحری
چشم میبندد
درافولِ انسان
در افولِ انسان



دامون



۱/۲۶/۲۰۱۷

Saturday, 29 June 2019

جوانمرد قصاب






بیچاره آنکه عطف زمان خویش را، معجزه ای الاهی، در چشم تو دید  وگردن،  به افسارِ تو آویخت
وای بر حال آن  بیچاره گردنش. 


 آنکه مرگ حق است، آنکه چگونه بمیری، حکایتی دیگر.

دامون


۰۹/۲۱/۲۰۱۸


Tuesday, 10 January 2017

کند هم جنس با همجنس پرواز



وکفتار، رسوب کرده در خلوتِ حیاط، قنوده،  بسته، آرمیده، پیش از نمازِ مسخ
آنکه خون را شراب ارقوان اقتدار میداند، به سُجده اُفتاده،  در غم تنهاییِ تَهلکِ خویش
همچو ماری، که  از شانه ضحاک
 اژدهایی شاید، به لب رسیده جان، در یوقِ بنده گان


دامون
٠١/١٠/٢٠١٧

Saturday, 10 December 2016

رهایی





رهایی از جهل بدون جنگِ با آن امکان پزیر نیست، بخصوص از نوع رسوخ کردهء سرطانیش
جنگِ با این مطلب، که تسلیم نشوی، مهم است
من اگه گربه بودم، هر روز ناخون هایم را سوهان میزدم، برا مواجِهِ ؛
به خودم میگفتم:توی اون پوستین میش، که تو گله گَر انداخته، گرگیست قداره بند، با بی کتابی ِ یک بیسواد، چرا انکار؟،با جهل باید جنگید، وگرنه وِل مطلیم


دامون
١٢/٠٥/٢٠١٦

Thursday, 10 November 2016

کسی به فکرباغچه نیست


من آن نیستم که در بهشت بِنشینم بی دیدنِ جهنمی
و از آسیمهء چشم، به نیست بنگرم
و نبود آن کاذب نوعی را دوباره به اقتدار بنشینم، در داستانی، از پیش نوشته 
و این دالانِ بی انتهایِ ندانم ها را، در اکرانِ مکرر،  از صبحی که سگان منادی آنند تا به شامی که شغالان موازنِ آن
*
و ماردوشانِ قرن، ز چاهدانِ تعفن و تکرار, به زوزه میخوانند
تمدنی بزرگ در پیش است، که وجودش حتی، در بهشت, یافت نتوان  
و  آنسو تر،میسوزد به دستِ حادثه، خرمنِ انگاشته در  آمال
و گوش ها، پر از جیرینگ جیرنگِ  دلار است، کسی به فکرباغچه نیست


دامون




٠٩/٢١/٢٠١٦


 کسی به فکرباغچه نیست، از فروغ

Saturday, 29 October 2016

و مور یانه ها، با سوره های بلند


نکته های زیادی توشه، یادمه تو دالون که وا میستادیم، صدا قدماشونو،میشد شنید، مثل زوزه میپیچید تو گوشمون، از 
سردی روزگار، شِیهءِ اسباشون تو هوا تنوره میکشید، ..... حالا باس رفت، تا به یه آبادی رسید، هفت خان رستم بخوره تو سرش،  با پوزش از فردوسی طوسی، نوبر بهارش همین، علی بابا با خنجر جرارشو اون توپ وتفنگش، اون امام حسن بنفش مست و ملنگش، اون توپ و ناقارهءِ صدا و سیماش که هو میندازه، مردم دین از دست رفت، و مور یانه ها، با سوره های بلند،در ماهیت، تیشه ای، به ریشه ای، ..... اصلاح طلبکاراشم که نگو، طرح سمپاشی تنها جنگل فلک زده رو، رفرم داده که از شر سوسگ هایی که بوته های شمشادا رو گر انداختن خلاص بشه.... این از سیابیشَمون، همونجاکه توش دیوان مازندران خونه داشتن، ..... خانِمونَم  به گا رفت، برا چند مشت دُلار نا قابل دگر، برای بنای ویلایی دم دریای مدیترانه، ..... یا تو بانکای سووییس، برا روز مبادا،....، حکایت همچُنان باغیست، گل و برگش کشیده هر طرف بسیار، با رازی نهُفته در درونِ خویش، میگویند نیفتد برگکی از آن، .... گر خدایی، .... و شبکورانِ دلواپس،چه بگویم، طلوع خورشید را هم از آنِ خویش میدانند


دامون
١٠/٢٩/٢٠١٦