Saturday, 17 February 2018

آونگ



جاودانه ماندن 
در این ناکجا که بنیاد ِ کاذبش شالوده بر حدیث و معماست، هرگز نبوده مرا در باور ادراک
چرا که این اژدهای نا به هنگام ِ زمان را ابائی نیست 
در بلعیدن فراعن و اجرامشان
در پندار 
گوئی که نرمیده میشود 
شمشیر سخت، چو موم، به دست بازیگر ِ زمان
و این قطره های ناگُزیر، چکیدهء کاسه صبریست 
که می آوشخورد 
همچون مرحمی قلب ِ شکسته مرا
اکنون 
همیشه آغازی دوباره است
و من
در خروش جانکاه امروز گویی
در اسارت و قربانی یک حرف ساده مانده ام 
حرفی شبیح آزادی 
آزاده زیستن 
و نبودن در قید‌ ِ یوق بنده گی

**** 

در رمز سادهء این منطق 
و به جُرم بودن
در مکاره ای که سودش موازی باختن است 
که خود نویسم 
سطری را، به سهم خویش
و نمانم شبیه ِ، آونگی، آویخته در میان بود و نبود

دامون 

١٥/٠١/١٣٨٩

No comments: