دستهایی بود در این باغچه سبز، که تو گفتی در بهار شکوفه داده اند،
صدای آب هر از چند وقت، میشُست سکوت غبار را از برگ برگ ِ سبز ِما.
آسیاب ُمراد ، میگشت در چرخش زمان ، بی آنکه پُر شود کاسهءِ صبر از ذُلال ِ بارانی*
*من ما بود و آرزو نقشی نه در سرآب
***
دامون
Sunday, 17 February 2019
زمان وقتی گذشتن را کند آغاز
در این تنگآب ِ ناکامی در این گردآب ظلم و خون، در عصر آهن و پولاد
زمان وقتی گذشتن را کند آغاز
برای کوچ ِ شبگردان، درون ِ کوره راه ِ شب
اگر شمشیر و سر نیزه، اگر باران سنگ و شن
تفاوت را چه میباشد
که باید رفت
و باید قصه را کوتاه
۱۲/۰۹/۲۰۰۹
1 comment:
Anonymous
said...
هستم - آن چنان که بوده ام با همین شوق آمدن ، ایستادن _ بودن و ماندن با نگاهی به سوی نور و روشنی و نبضی لبالب از ارتعاش مهر و دوستی یلدا
1 comment:
هستم - آن چنان که بوده ام
با همین شوق آمدن ، ایستادن _ بودن و ماندن
با نگاهی به سوی نور و روشنی
و نبضی لبالب از ارتعاش مهر و دوستی
یلدا
Post a Comment