Friday, 24 April 2020

انقطاع





آن زمان که چشم را بسته ای، جز آتش درون خویش نخواهی دید
جهانی را به جهنم ِ اکنون مبدل و چون سایه ای متروک به امتداد خویش خواهی رسید
تنها را به تنهائی ِ خویش راه نخواهی داد و ترک می گویی 
آن ستیغ اندیشه را در جاری جهل
و آشیانهء حقیقت را تنها درخت خشکیده عصیان خویش خواهی یافت
و آنگاهان آبی ِ آسمانی را دشنامی بی پایان
و باران مرطوب را مُدامت
و خون جاری را، طلوع ِ خورشید میپنداری

دگردیسی ِ خویشت را، جز به استیجار در لباس دیو نخواهی یافت
**
 حضورِ افسانه ء فردوس را، چون وردی در هزیان, در بیقولهء این مکاره به بازارمیبری
تا قلب ایستاده در طلسمت
به رَشک ِ آرزویی نیافته
فتنه ای دیگر را به اجاق نشاند

چشمانت،در مضیقهء افطار به مغز آدمی، شراره ء شوقی جهنمی
و در متواری افکارت هیچ گریزی نیابی، جُز تسلیم
جُز تسلیم به مطلق ِ اهریمن
**** 
در آن سراط، که ابتزالت را، اسطوره میخواندی
حقیقت محض را نزدکتر خواهی دید
*******
سخن، بر سرآمد ِ اندیشه ها رسید، گلهای ِ یزرع این لوت ِ پُر طپش، به سرآبی زد، در خلصهء وجود


متروک: ترک شده
مدامت: مدام



دامون


شنبه/٠٨/١٢/١٣٨٨

No comments: