تبر به نیام ریشه نشسته در این شب بی مقدار
هنوز رعشه در زیر پوست افرا نمیگُنجد
و دست، آن دست که میآمیخد خدشه بر درخت
آهیخده خنجری نهفته به زیر آستین، بسان سرّ ِ مگو،
واین نطفهء لغ که تکیه داده به شمشیر
خلیفهء تصمیم ِ گله به مرگ است
سلاخگونه های چماقی، هزار هزارهمه به خط
پسماندهء ِ نزری ِ دیشب را، به نیش میکشند
دامون
اول دی ١٣٨٨
No comments:
Post a Comment