دستهایی بود در این باغچه سبز، که تو گفتی در بهار شکوفه داده اند،
صدای آب هر از چند وقت، میشُست سکوت غبار را از برگ برگ ِ سبز ِما.
آسیاب ُمراد ، میگشت در چرخش زمان ، بی آنکه پُر شود کاسهءِ صبر از ذُلال ِ بارانی*
*من ما بود و آرزو نقشی نه در سرآب
***
دامون
Monday, 25 January 2010
صدا
تنها صداست که میماند، تا انتهایِ شب طنین ِ من در تو، هر چند خاموش و پِچ پچ ِ گنجشگها قبل از رها شدن در باد تنها صداست که میماند، تا امتداد ِ یخ زده شب طنین ِ من در تو بی انتهاست تنها صداست
No comments:
Post a Comment